آفتاب

متن: محرّم | «ســـرّ نی» | اینجا کربلاست؛ کعبه دلهای عارف

متن: محرّم | «ســـرّ نی» | اینجا کربلاست؛ کعبه دلهای عارف

متن: محرّم | {از آغاز محرم، شعر، عکس و متن برای محرم را در آفتاب می توانید یافت. هر روز چند مجموعه عکس، شعر و متن محرم در آفتاب منتشر می شود} «ســـرّ نی» | اینجا کربلاست؛ کعبه دلهای عارف و محشر حقیقت است. مبعث عقول است. جایگاه تجلی جلال و جمال حق است. سرزمین خورشید و میکده معرفت است...

ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه
ندانستند که اگر سر را بر نی گذارند، نوای نی جهان را نینوا خواهد کرد.
ندانستند عبور قطره های مبارک خون گلوی خون خدا بر نی زخمه هایی بر چنگ را می ماند که فراقی های کربلا را خواهد سرود که تا جهان هست، موسیقی حزینش با ضربان قلب تمام عاشقان عدالت نواخته خواهد شد.
غوغا را تمام شده می دانستند.
ندانستند نی خود هفت بند دارد که هر بندش شرح دیگری بر آن عشق خواهد نوشت. بطن بطن این راز گسترده خواهد شد و حکایت سرخ آن روز با چه مایه شور در دشتستان دلها اوج خواهد گرفت.
سر را بر بالای نی دیدند اما دریغ که سرِ نی را نفهمیدند.
از آن رو که:
شیطان فروغ از دیده هاشان گرفته بود و حیاتشان در حیرتکده پست جاهلیت مرده بود. خویش را پیشتر در گورهای مادیت دفن کرده بودند.
بی آنکه قصد دانستن کنند یا ضربانشان به شوق حقیقت پرتپش شود.

نمی دانستند نی اسرار مگو را فاش خواهد ساخت. غائله این سر ختم شدنی نیست. باید فردا تلاطم قلب های منقلب را مشاهده کنند.
نه شرحی بر نی داشتند، نه از سوز فراق سر چیزی می دانستند. نه آیه های نور را می فهمیدند و نه اشک های بی شکیب مژگانهای معصوم را. این خولیان خشم تنها رو به قبله کاخهای سبز نشسته بودند و به تماشای آیه های شیطان عادت کرده بودند.
نه کلام را می شنیدند؛ نه در راه شنیدن تلاش می کردند. کران و کوران بودند که از آینه جمیل وحی می گریختند.
گفته اند: شرورترین ذیروح نزد خداوند کسی است که حس شنوایی ندارد. یعنی کر است و کلام حق را نمی شنود و زبان ندارد که آن را بیان کند.

نمی فهمیدند که آن سر ، سرّ خود را نمی گوید. او حدیث از خود نمی سراید. و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی . او بر سر نی سرّ قرآن سر داده است.
نفیر و ناله از آن نیست که خونش ریخته اند؛ اینها ـ این کلمات جاودانه ـ برهان پروردگارند؛ مگر این قوم بدانند؛… اما نمی دانند!
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جداییها شکایت می کند.

یاران راز خون را مرور می کردند و در اجتماع نورانی و ملکوتی شان حدیث عشق می خواندند. آنان همه در همهمه اشکها و زمزمه زبانها با آستان پاک آسمان سخن می گفتند.
آن خیمه های نورانی؛ خیام بهشت را می مانستند که چونان صدای بال ملائک از اجتماعشان آواز تسبیح بر می خاست.
همه سجاده احساسشان را پهن کرده بودند و بی شکیب انتظار لحظه های موعود را می کشیدند.
سردار به یارانش می نگریست و با قدمهای استوارش به فرجام کار می اندیشید:
این لحظه ها را حتی فرشتگان نیز پیش بینی نکرده بودند. آن گاه که خدای را گفتند: آیا موجودی می آفرینی که در پی جنگ و خونریزی باشد؟ و خدای عزوجل فرمود: می دانم من، آنچه را که شما نمی دانید.

اینجا کربلاست . کعبه دلهای عارف و محشر حقیقت است. مبعث عقول است. جایگاه تجلی جلال و جمال حق است. سرزمین خورشید و میکده معرفت است.
عرش خداست. عطش خانه عشق خداست. مأذنه نور است. قلب حقیقتی است که به شرح آیه هایِ سرخِ نازل نشده خداوند برخاسته است.

ما بر در این خانه جویای حقیقتیم در نوای نی به دنبال سر نی می گردیم.
اگر ما را مَحرم محرّم بدانند و نگویند مالک والحقیقه…
سیدامیرحسین اصغری
کد N1769181

وبگردی